آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بعد از 2.5 سالگی!!!!

عزیزدلم آوینای گلم بالاخره من یه کم فراغ خاطر پیدا کردم تا در مورد کارهات و حرفهات و...بنویسم. از خیلی تغییراتی که توی اخلاق و رفتار تو بعد از 2.5 سالگی افتاده،برات بگم یعنی اینکه بالاخره بزرگ شدی، خانوم شدی دقیقا بعد از 2.5 سالگی ات بود که خودت گفتی بزرگ شدی و دیگه نمی خواهی پوشک بشی و واقعا هم تصمیم ات رو عملی کردی. جدیدا هم تصمیم گرفتی غذا بخوری که زود بزرگ بشی، گنده بشی، مامان بشی ...... الهی من فدای حرف زدنت بشم که 10 تا آدم بزرگ رو حریفی با اون زبون شیرینت!!! به بابا گفتی پایه های (همون جایی که پاتو میذاشتی و بی حرکت می موند) سه چرخه ات رو باز کنه چون تو دیگه بزرگ شدی!!! و خودت رکاب میزنی (منظورم همون سه چرخه است نه دوچرخه...
22 خرداد 1392

تیتر رویدادهای فروردین تا خرداد 92!!!!!!!

عزیزک مامان من دوباره سرم شلوغ بود و بیشتر فکرم مشغول تو بود ...... دست و دلم برای نوشتن نمی اومد .... عوضش حالا تیتر اخبار رو برات می گم یعد از مسافرت عید فرداش با هم رفتیم همون سفره خانه همیشگی و به قول تو!!! پیش جوجوها کباب خوردیم و تو خیلی خوشت اومده بود و این هم عکس تو بعد از اینکه از مسافرت عید برگشتیم، چند روزی با هم رفتیم اداره و 19 فروردین مامان جون اومد خونه ما و 22 ام آیدین اینا اومدند که بعد از تعطیلی یکشنبه 25 ام با هم رفتند. شنبه با هم رفتیم قم، و یه بار هم رفتیم بوستان ولایت و به تو خیلی خوشت می گذشت. این هم یه عکس تو و آیدین حسابی آتیش سوزوندین ..... 29 فروردین عمو صفریان اینا شام اومدند خونه ما و هف...
8 خرداد 1392
1